از ديدگاه قرآن، انسان موجودى است دو بعدى، هم داراى بعد مثبت و هم داراى بعد منفى. انسان مىتواند هم سير صعودى پيدا كند؛ چنان كه مىفرمايد: «يا ايتها النفس المطمئنّة ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنّتى».
به شهادت يك سلسله از آيات قرآن، انسان داراى فطرت مىباشد. از جمله در آيات زير به اين مسئله اشاره شده است: «زيّن للناس حبُّ الشهوات من النّساء و البنين و القناطير المقنطرة من الذّهب و الفضّة و الخيل المسوّمه و الانعام و الحرث»
«براى مردم علاقه به زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبهاى ممتاز و چهارپايان و زراعت زينب داده شده است.»
در اين آيه لفظ «حب» كه به معناى علاقه و گرايش است و همچنين لفظ زيّن به معناى زينت داده شده، نشانگر آن است كه تمايلات مذكور در نهاد انسان قرار دارد و از جمله فطريات انسان به شمار مىرود.
آيه ديگر در سوره رحمن آمده كه مىفرمايد: «هل جزاء الاحسان الاّ الاحسان».
«آيا جزاى احسان چيزى جز احسان است؟»
يعنى اگر انسان به فطرت خود رجوع كند، فطرت با زبان حال او، خواهد گفت كه جزاى احسان چيزى جز احسان نيست. اين از فطريات اوست.
از ديدگاه قرآن، انسان موجودى است دو بعدى، هم داراى بعد مثبت و هم داراى بعد منفى. انسان مىتواند هم سير صعودى پيدا كند؛ چنان كه مىفرمايد: «يا ايتها النفس المطمئنّة ارجعى الى ربّك راضية مرضية فادخلى فى عبادى و ادخلى جنّتى».
«اى نفس ملكوتى به سوى پروردگارت باز گرد كه هم تو از او خشنود باشى و هم او از تو، داخل در زمره بندگان خاصّ من و وارد بهشت من شو». و هم سير نزولى «ثمّ رددناه اسفل السافلين الاّ الذين امنوا و عملوا الصالحات فلهم اجرٌ غير ممنون» «سپس او را به پستترين منازل بازگردانديم، مگر آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، سپس برايشان مزدى بىمنّت است.»
انسان در بُعد مثبت طبيعت خود گرايش به خدا دارد: «فطرة اللّه الّتى فطر الناس عليها»
«فطرت خدايى كه مردم را بر اساس آن آفريد.»
انسانها چه به اين مسئله اقرار بكنند يا نكنند، اين نياز در درون ذات آنها نهفته است. در آياتى ديگر از حبّ خدا سخن به ميان آمده است:
«و الذين آمنوا اشدٌّ حبّا للّه».
همچنين انسان از ديدگاه قرآن موجودى خودآگاه است: «بل الانسان على نفسه بصيرة و لو القى معاذيره»
«بلكه انسان بر نفس خويش آگاه است، هر چند كه عذر تراشى كند.»
انسان خود بهتر از هر كس ديگر، از خود و باطن خويش آگاه بوده و به اعمال خود آشناست. يكى ديگر از فطريات انسانى اين است كه انسان مىتواند خوب و بد را تشخيص دهد و حُسن و قبح عقلى را درك نمايد. انسان از ديدگاه فرهنگ اسلامى موجودى است ملهم از فجور و تقوى: «فالهمها فجورها و تقويها».
انسان از نظر آفرينش تركيبى است از لجن و روح، مجموعهاى از حيوانيّت و روحانيّت، بالقوه توان صعود به مرحله «خليفة فى الارض» و در سير نزولى امكان رسيدن به مرحله «بل هم اضلّ» را داراست. از اين رو انسان از نظر تعليمات، آگاه بر فجور و تقوى است و قادر به تشخيص فجور، تمايلات بالفعل حيوانى، و تقوى، روحانيّت بالقوّه مىباشد، لذا برخى از مفسّران گفتهاند اين آيه اشاره به حسن و قبح عقلى است كه خداوند توانايى درك آنها را به انسان داده است.
جنبه حيوانيّت نياز به آموزش ندارد؛ چون بالفعل موجود است، مثل توانايى خوردن و آشاميدن... امّا جنبه روحانيّت نياز به آموزش و تربيت دارد؛ چرا كه موجوديّتى بالقوّه دارد و بايد با تعليم و تربيت به شكوفايى و منصه ظهور برسد: «و هديناه النجدين»؛ و دو راه[خير و شر] را به او نشان داديم».
از ديگر فطريات انسان «وجدان» يا «نفس لوّامه» است: «لا اقسم بيوم القيامة و لا اقسم بالنّفس اللّوامة».
«قسم به روز قيامت و قسم به نفس ملامتگر.»
روان شناسان نيروى ملامت كننده درون انسان را وجدان اخلاقى ناميدهاند و قرآن از آن به نفس لوّامه تعبير مىكند كه بيانگر اين معناست كه اين نيرو از ابعاد نفس انسان به شمار مىرود و جزو ذات آدمى و داراى نمودهاى بىشمارى است، از جمله اين كه وجدان قاضى امين است، نظارت مىكند و راهنماى امين و مطمئنى است، هم شكنجه مىدهد و هم شكنجه مىبيند، ميزان سنجش بسيارى از امور است، حكم مىكند و شماتت مىكند و آرامش مىيابد و برخى بايدها و نبايدها را تفكيك مىكند.
همان گونه كه اشاره شد، طبيعت انسان داراى دو بُعد مثبت و منفى است. بعد مثبت وى را بيان نموديم و حال به بُعد منفى انسان اشاره مىكنيم. قرآن كريم يك بُعد از ابعاد نفس انسان را نفس امّاره مىداند كه او را به سوى كارهاى زشت و پست فرا مىخواند. «انّ الانفس لامارةٌ بالسّوءِ الاّ ما رحم ربّى»؛ «همانا نفس به كارهاى بد امر مىكند، مگر اينكه پروردگار به لطف خود رحم كند».
«و لقد خلقنا الانسان و نعلم مانوسوس به نفسه»؛ «ما انسان را آفريديم و مىدانيم آنچه را كه نفس او به آن وسوسه مىكند».
نفس امّاره به گونهاى است كه مىتوان تمامى ابعاد منفى طبيعت انسان را از شئونات آن دانست.
از نظر قرآن اگر انسان احساس بىنيازى و توانگرى كند به سركشى و طغيانگرى خواهد پرداخت.
«كلاّ انّ الانسان ليطغى اَنْ راهُ استغنى»؛ «زنهار همينكه انسان خود را بىنياز ببيند سركشى مىكند».
يعنى اگر انسان به مقامى برسد يا جاه و جلالى را به دست آورد يا به مال و ثروتى دست يابد، گمان مىكند از خدا نيز بىنياز است و از اين رو به طغيانگرى مىپرازد.
از نظر قرآن انسان ذاتا عجول است: «كان الانسانُ عجولاً»؛ «انسان موجودى شتابگر است.»
انسان موجودى حريص است: «انّ الانسان خُلق هلوعا اذا مسَّهُ الشرُّ جزوعا و اذا مَسَّهُ الخيرِ منوعا».
«همانا انسان سخت حريص آفريده شده است، چون شر و زيانى به او برسد سخت جزع مىكند و چون خير به او برسد منع احسان مىكند.»
البته حرص شديد به خودى خود صفت نكوهيدهاى نيست؛ چون وسيلهاى است كه اگر در جهت مثبت استفاده شود، انسان را به كمال وجودى مىرساند و صفت پسنديدهاى است و در صورتى كه در مورد هواهاى نفسانى به كار برده شود صفت نكوهيدهاى است. انسان موجودى بخيل است؛ «و كان الانسان قتورا»؛ «انسان سخت بخيل است»، انسان موجودى كفران پيشه است: «و انّآ اذا اذَقنا الانسان منّا رحمةً فرحَ بِها وَ اِنْ تُصِبْهم سيئةً بِما قدّمت ايديهم فانَّ الانسان كفورٌ»؛ «هنگامى كه ما رحمتى را از خود به انسان مىچشانيم بر اثر آن خوشحال مىشود و همين كه آثار سوء اعمالش را مىگيرد كفران مىكند. همانا انسان كفران پيشه است.
انسان موجودى فخر فروش است: «انّه لَفَرِحٌ فخورٌ»؛ «همانا او بسيار شاد و فخر فروش است.»
از ديدگاه قرآن انسان با وجود فطريات مشترك، داراى استعدادهاى مختلف است. «اَهُمْ يَقسِمون رحمةً ربّك نحن قسمنا بينهم معيشتهم فى الحيوة الدنيا و رفعنا بعضهم فوق بعضٍ درجاتٍ ليتخذ بعضهم بعضا سخريا و رحمة ربّك خيرٌ ممّا يجمعون»؛ «آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مىكنند؟ مايههاى معيشت را ميان آنها در زندگى دنيا تقسيم نمودهايم و برخى را بر برخى ديگر [از نظر استعداد] برترى بخشيدهايم تا گروهى گروه ديگر را [به طور متقابل] مسخّر خويش قرار دهند، و رحمت پروردگار تو از آنچه كه آنها گرد مىآورند بهتر است.»
به گفته مفسرين منظور از معيشت تقسيم شده، استعدادها و امكانها و شايستگىهاى مختلفى است كه خداوند در نهاد انسانها قرار داده است. همچنين از ديدگاه قرآن انسان موجودى متعادل و ابعاد وجودى انسان داراى تناسب و هماهنگى است: «لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم»؛ «همانا انسان را در نيكوترين تركيب و تعديل آفريديم».
انسان مركّب از مقدّمات فطرى و غريزى فراوانى است كه اين مقدّمات در نيكوترين صورت ممكنه آفريده شدهاند تا انسان بتواند با استفاده از نيروى اختيار و انتخاب خود را به كمالات انسانى آراسته سازد. «و صوّركم فاحسن صوّركم»؛ «شما را به بهترين صورت آفريد.»
آنچه از مجموع اين آيات بر مىآيد، اين است كه انسان داراى يك سلسله امور فطرى مشترك و متفاوت ذاتى مؤثر در شكلگيرى شخصيت مىباشد كه والدين و محيط در ايجاد آن هيچ گونه دخالتى نداشته و همه انسانها در وجود خود به طور ثابت و يكسان از اين موهبت الهى بهرهمندند. به بيان ديگر مىتوان گفت خداوند انسان را با زمينههاى ذاتى خلق نموده است تا در انتخاب راه خير و شر و ضلال و صلاح حجّت را بر او تمام نمايد؛ زيرا وسيله تشخيص را به همگان عطا نموده است و از سويى نيروى اختيار و انتخاب را وسيله آزمايش انسانها قرار داده كه كدامين طريق را بر مىگزينند. پاسخ به خواهشهاى نفس امّاره با هدايت رحمانى نفس لوّامه و نفس مطمئنه مطلب قابل تأملى است. توجّه به عوامل تأثيرگذار در انتخاب راه سعادت در اختيار انسان است كه از جمله اين عوامل، تربيت خانوادگى و ويژگىهاى روحى و روانى و رفتارى والدين است.
اين ديدگاه مكتب اسلام درباره ماهيّت انسان با فرهنگ غرب درست در نقطه مقابل است؛ زيرا غرب براى انسان موجوديّت و ماهيّتى غير از مادّه و تمايلات حيوانى قايل نيست. ديدگاه اسلامى مىگويد انسان بايد از مرتبه بالفعل حيوانيّت به مرحله كمال روحانى و خليفة اللّهى برسد كه اين، شدن را ايجاب مىكند و لزوم تعليم و تربيت و تهذيب نفس از رذايل اخلاقى را اثبات مىنمايد. امّا در ديدگاه غربى چون از غرايز حيوانى و نفوذ ماديّت در وجود انسان چيزى متصوّر نيست، به اشباع هر چه بيشتر اين غرايز قائل است. لذا از يك پديده واحد، ثأثيرات متفاوت در دو فرهنگ مىبينيم كه نشان از تفاوت ماهوى فرهنگى است، به طور مثال مسئله حجاب در فرهنگ اسلامى براى امنيّت و سلامت اجتماعى جامعه ما اهميّت فراوان داشته و يك ضرورت آشكار و غير قابل انكار به شمار رفته و نوعى ارزش مىباشد، امّا در غرب خطرى براى امنيت و اهداف استعمار فرهنگى كه اصلىترين وسيله آن زن مىباشد محسوب شده، لذا با آن مقابله مىشود. بروز دو تأثير متفاوت از يك پديده واحد نشانگر آن است كه اين دو فرهنگ نمىتواند جايگزين ديگرى گردد؛ مگر اين كه ديدگاه خود را در ماهيّت انسان تغيير دهد.
بنابراين با دقّت در آيات مذكور معلوم مىگردد كه چرا فرهنگها مختلف است، چرا اصرار بر اديان و مذاهب وجود دارد، چرا برخى حكم عقل را كنار نهاده و بر باطل مصرّند؟ و چرا...
1. سوره آل عمران (3) آيه 14.
2. سوره فجر (89) آيه 27 - 30.
3. سوره تين (95) آيات 6 و 7.
4. سوره روم (30) آيه 30.
5. سوره بقره (2) آيه 166.
6. سوره قيامت (75) آيات 14 و 15.
7. سوره شمس (91) آيه 8.
8. ر.ك: تفسير نمونه، ج 27، ص 47.
9. سوره بلد (90) آيه 10.
10. سوره قيامت (75) آيه 12.
11. سوره يوسف (12) آيه 53.
12. سوره ق (50) آيات 15 و 16.
13. سوره علق (96) آيه 67.
14. سوره اسراء (17) آيه 11.
15. سوره معارج (70) آيه 19.
16. سوره اسراء (17) آيه 100.
17. سوره شورى (42) آيه 48.
18. سوره هود (11) آيه 10.
19. سوره زخرف (43) آيه 32.
20. سوره تين (95) آيه 4.
21. سوره غافر (40) آيه 64.